امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

پسر زیبای مامان

پشتک زدنهای امیرعلی

امشب خونه ی عمه محبوبه ایم تلوزیون هم تا آهنگ میذاره شما هم دست می زنی و همه رو مجبور می کنی که دست بزنن.   محمد هم پشتک میزنه و تو هم میخوای مثل اون پشتک بزنی ولی نمیتونی سرتو میزاری روی زمین و عقب عقب میری   به همه هم میگی دست از سرم برداااار   ...
16 دی 1391

حرفای تازه

تازگیا حرفای بامزه ای می زنی به حرف ز خیلی علاقه داری می گی جیز عزیز زززززز عزززززززیززز  
14 دی 1391

راه رفتن گل پسرم

امروز ١٦ آذر ٩١ هست وشما خوشگل مامانی ١١ ماهته که قدمهای نازنینتو روی این کره خاکی برداشتی من انقدر ذوق زده شده بودم و از شادی جیغ می کشیدم که دیگه داشتم از حال می رفتم می تونم بگم راه رفتنت جزء قشنگترین لحظات زندگی من بود امیدوارم همیشه در مسیر درست گام برداری قدمهایت تا ابد استوار مهربونترین پسر دنیا        
14 دی 1391

دلتنگی امیرعلی برای باباییش

مامان جان هر وقت که می ریم قم خونه فامیلا بمونیم شما برا باباییت دلتنگی می کنی روزای دوم سوم کلافه می شی تا می گم بابا محمد می خندی و دورو ورتو نگاه می کنی منتظری که بابات بیاد و بغلت کنه  دیشب که بابایی ا ومد دنبالمون که بریم خونه  وقتی دیدیش کلی خندیدی دیگه ازون جیغایی که  می کشیدی خبری نبود ان شالله که خدا برا هم حفظتون کنه ...
21 تير 1391

مهمونی

امشب شب نیمه شعبانه و ما مهمون داشتیم عموهاتو عمه هات و ... الان ساعت ٢ شبه  و مهمونا رفتند و شما گل پسرمم نشستی پشت لپ تاپو نگات به انگشتای مامانه که رو صفحه کلید حرکت می کنه ١ ساعت پیش انقدر خوشمزه رو متکا لم داده بودی  همه می خواستند بخورنت .خیلی آقایی هر وقت مهمون داریم شما آرومی
15 تير 1391

واکسن 6 ماهگی

امروز با بابایی و پسر عمه محمد رفتیم بهداشت تا واکسنتو بزنی قدت ٧٠ سانت ورن ٨کیلو گرم دور سر ٤٢ وقتی واکسن زدی گریه کردی و بابایی بغلت کرد و زود ساکت شدی از بس که پسرم آقاست الانم خوابیدی .پاشم برات سوپتو آماده کنم که از خواب پا میشی بخوری عزیزم
6 تير 1391