امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

پسر زیبای مامان

رهایی از پوشک

سلام مامان جان.ببخشید که این قدر دیر به دیر به وبلاگت سر می زنم .بد جوری درگیر مجلات شدم. چند روزی هست که از پوشک گرفتمت.اخرهای بهمن ماه بود.به قول خودت دیگه مرد شدی.بزرگ شدی.آقا شدی.قول بده دیگه جیش نکنی.آخه امروز فرشامون دادیم کارخونه بشورند برای عید.الانم آرام خوابیدی. خیلی می خوامت     
11 اسفند 1392

شیرین کاری های پسر نازنینم

  الان که دارم برات می نویسم شب نیمه شعبانه و من رفتم به حال وهوای اون قدیمها که بچه بودم . این موقع ها که می شد همه کوچه ها را چراغونی می کردند کاغذهای طلایی و رنگی می زدند .مجسمه درست می کردند تو هر کوچه ای بساط شیرینی و شکلات وشربت به پا بود و همه شاد بودند چون که شب میلاد آقامون بود .یادش به خیر بچه گی ها.خیابون چهارمردان و سمت حرم چه غوغایی بود...... یک خبرخوب...... اولین کارهام  تو شماره تیر ماه برای  مجله کودک چاپ شدند.البته با یک مجله دیگه هم کار می کنم که ماه شهریور چاپ می شود. حالا می خوام از شیرین کاریتهات بگم: حدود 70 تا از کارتهای آموزشی تلفظ و خواندن کلمات را بلدی تلفظ کنی.البته خیلی کلمه های دیگه...
3 تير 1392

شعر خوندنهای پسر کوچولو

سلام بلند بالا به گل پسرم .ببخشید مامان جان که دیر به دیر به وبلاگت میام آخه مشغول نوشتن کتابهای شعرم هستم  و وقت خیلی کم دارم .تا الان 4 تا از کتابهامو به یه انتشارات معرفی کردم خدا کنه با چاپشون موافقت کنند . می خوام برات بنویسم از حرف زدنات از شعر خوندنات از شیرین زبونیات از شیطناتو... الان شما 1 سال و 4 ماهته که دیگه تقریبا همه چیز می گی اسم همه ادمها اسم کارتونا اسم حیوانات و اشیا شعر می خونی  شعر ترنم قشنگه توش پر از پلنگه شیفو شیفو دود دود ..... عاشق شعر ای ایرانی ای ایران ای مرز پر گوهر ای خاکت سرچشمه هنر....... این شعرو با بابات بخش بخش می خونید بابات می گه "ای " تو می گی "ایران "؟بابات میگه"سر" تو می گی ...
7 ارديبهشت 1392

غذا خوردن گل پسرم

امیر علی جونم سلام. می خوام از غذا خوردنات برات بگم.الان دیگه اصلا نمی ذاری من غذا دهنت کنم برا اینکه احساس استقلال می کنی و می خوای خودت غذا بخوری با دست با قاشق  هر جوری که باشه.تازه غذا به منم میدی منم دهانم رو باز می کنم می گم به به. امروز زن عموت برامون آش آورد .شمام بعد از اینکه تمام سر و کله ولباسو اشی کردی بشقاب رو برداشتی و به اون زبون زدی .کلی برات ذوق کردم .انقدر قربونت رفتم  مامان جان......... ا
25 اسفند 1391

اربعین حسینی

امروز به همراه عمه رفتیم نینوای بادرود تا مراسم نمادین  روز اربعین امام حسین رو  ببینیم بعد نیم ساعت علی اوردت پیش ما من بهت گفتم شیر می خوای با سر تکان دادنت می گفتی آره انقدر برات ذوق کردیم بعدش نیکتا اومد خونمون من گفتم تا نیکتا اینجاست برم حمام انقدر گریه کردی خودتو کشتی بعد احمد رضا اومد باهاش ریاضی کار کنم تو کله می زدی بهش غش می کردی از خنده بعد شامم رفتندو حالا مثل گل خوابیدی عزیزکم   ...
18 بهمن 1391

امیر علی عاشق فوتبال

سلام به پسر مهربون و دوست واشتنی ام.الان حدود ٢ ماهه که راه افتادی  همش در حال راه رفتن و دویدن و چرخ زدنی این آخریها باید ٢ بار در روز ببرمت تو کوچه همش می خوای بری بیرون بازی کنی میدویی ٢ تا کوچه اون طرف تر منم  به دنبالت می دوم بات توپ بازی می کنم درختهارو خیلی دوست داری به در خونه ها خیلی نگاه می کنی مغازه سر کوچه رو نگاه می کنی می گی به به  به وقتی می رسی خونه انقدر خسته می شی که تا شیر می خوری خوابت می بره الانم مثل گل خوابیدی دوست دارم مهربان ترینم دوست دارم شیرینتر از عسل ...
18 بهمن 1391

تولد 1 سالگی عزیز دردونه

مرغ وخروس و اردک       تولدت مبارک   امیر علی عزیزم    یک سالگیت مبارک           دیروز تولد شما عزیز دردونه مامان بود   ١ سال شیرین و پر از خاطره رو بات تجربه کردم با خنده هات خندیدم و باگریه هات اشک ریختم با قدم برداشتنات پا به پا قدم برداشتم با دست زدنات دست می زدم با سرسریات سرم رو تکون می دادم و....   شبها برات آ هنگ ای ایران ای مرز پر گوهر.. میخوندم تا بخوابی ساکت که می شدم نق می زدی می گفتی بخون   خلاصه که خیلی روزای خوب...
16 دی 1391

پشتک زدنهای امیرعلی

امشب خونه ی عمه محبوبه ایم تلوزیون هم تا آهنگ میذاره شما هم دست می زنی و همه رو مجبور می کنی که دست بزنن.   محمد هم پشتک میزنه و تو هم میخوای مثل اون پشتک بزنی ولی نمیتونی سرتو میزاری روی زمین و عقب عقب میری   به همه هم میگی دست از سرم برداااار   ...
16 دی 1391

حرفای تازه

تازگیا حرفای بامزه ای می زنی به حرف ز خیلی علاقه داری می گی جیز عزیز زززززز عزززززززیززز  
14 دی 1391