چهار ماه و چهار روزگی پسرم
سلام به پسر گلم
مامانی هفته قبل یه کم سر م شلوغ بود وچند روز مهمون داشتیم
نرسیدم خاطراتتو بنویسم در عوض الان خاطره هفته قبل رو میذارم
عزیزترینم.
پنج شنبه 7/1/91 به اتفاق بابایی و عمو رضا رفتیم مرکز بهداشت تا
واکسن 4 ماهگی بزنی (من توی خونه بهت قطره استامینوفن که ضد
درده بهت داد م)
اونجا کارشناست قدتو اندازه گرفت ماشالله 66 س.م بودی و گفت
خیلی رشدت خوبه وزنتم 7کیلو و400 گرم بود که 200 گرم به خاطر
لباسات کم کردنسبت به روز تولدت 16 س.م و4کیلو و 200 گرم زیاد
شدی لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم
بعدش رفتیم اتاق واکسیناسیون همینطور که رو تخت خوابیده بودی
می خندیدی آقایی که می خواست بهت واکسن بزنه گفت امیر علی
خان هر چی می خوای بخند که بعدش باید گریه کنی
اقاه واکسنتو زد الهی بمیرم تا سوزنو به پات زد جیغ کشیدی ولی
بعدش زود ساکت شدی اخه پسر من خیلی قوی هست.
بعدش اومدیم خونه وتو راحت خوابیدی حدود ساعت 2 بیدار شدی و تب
شدیدی کردی قطره هم دیگه نمی خوردی حالت به هم خورد رنگت
پرید منم مرتب دستمال خیس رو سرت میذاشتم یه وضع بدی بود
خیلی ترسیده بودم و همین طور بالای سرت گریه می کردم زنگ زدم
کارشناس بهداشتت گفت اگه قطرشو نخوره باید ببرشی دکتر.
بعد بابا محمد از سر کار اومد از دست بابایی قطره خوردی و یه کم آروم
شدی بعدشم مهمونا (دایی و خاله هات )اومدند با ووروجکاشون الهی من قربونشون برم
تا فردا اینجا بودند ومن به اونها تقویمی که برات درست کرده بودمو
دادم. غروب روز بعدش با اونا رفتیم تو سبزه زارای نزدیک خونه و تو
حسابی خوشحال بودی و خدارو شکر حالت کاملا خوب شد
روز بعدشم محمد وعمه مهسات وزن عمو و بچه هاش اومدند سارا
هم 1 جوراب برات خریده بود
روز بعدشم بردمت حمام قربونت برم که دیگه تو تشت آب وای میسی وآبتنی رو دوست داری
مامان و بابا تورو خیلی دوست دارند تو همه زندگی مایی زیباترین پسر
دنیاالهی که هیج مادری درد و مریضی بچشو نبینه که خیلی سخته